ستاد یادواره های شهید محمدی و شهدای قرقی

*وب سایتی در راستای فرهنگ شهادت و ایثار . شهدای قرقی مشهد مقدس *مرگ برای ما ننگ بود - شهادت میراث و افتخار ماست *

ستاد یادواره های شهید محمدی و شهدای قرقی

*وب سایتی در راستای فرهنگ شهادت و ایثار . شهدای قرقی مشهد مقدس *مرگ برای ما ننگ بود - شهادت میراث و افتخار ماست *

ستاد یادواره های شهید محمدی و شهدای قرقی

*پاسدار شهید حاج رضا محمدی قرقی*
- موسس و فرمانده پایگاه امام رضا علیه السلام
- فرمانده حفاظت مقر سیلو سنندج
- فرمانده تخریب گردان عبدالله، تیپ ۱۸ جوادالائمه

سلمان دفاع مقدس

چهارشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۳۹ ق.ظ

سالروز شهادت دکتر شهید مصطفی چمران (سی و یکم خرداد)

نماینده رهبر کبیر انقلاب اسلامی در شورای عالی دفاع

 

 

سخن گفتن از شهیدی با ابعاد گوناگون، ‌از اسوه ‏ای که جمع اضداد بود، از آهن و اشک، ‌از شیر بیشه نبرد و عارف شب‏های قیرگون، از پدر یتیمان و دشمن سرسخت کافران ، بسیار سخت بلکه محال است سخن گفتن از شهید دکتر مصطفی چمران، این مرد عمل و نه مرد سخن، این نمونه کامل هجرت، جهاد و شهادت، این شاگرد مکتب علی(ع)، این مالک ‏اشتر جنوب لبنان و حمزه کربلای خوزستان و سلمان فارسی دفاع مقدس، سخت و دشوار است.

چرا که حتی نمی‏توان یکی از ابعاد وجودی مصطفی چمران را آنگونه که هست، توصیف کرد و نباید انتظار داشت که بتوانیم تصویر کاملی در این مختصر از او ترسیم نمود ، که مردان و رهروان راه علی(ع) و حسین(ع) را با این کلمات مادی و معیارهای خاکی نمی‏شود توصیف نمود و سنجید. به انگیزه سالگرد شهادت افتخار آفرین و انسان‏ سازش، ضروری است تا آنجا که مقدور است در شناخت ، ارائه افکار وبیان  راه  و اعمال او کوشش کنیم .

این مروری است گذرا و سریع، بر حیات کوتاه اما پرحادثه ،  سراسر تلاش، ایثار، عشق و فداکاری شهید دکتر مصطفی چمران .آخرین روز خرداد ، مصادف است با سالگرد شهادت دکتر مصطفی چمران. سالها از آرام گرفتن دکتر مصطفی چمران می گذرد. روزهای تکاپو و از پشت صخره ای به پشت صخره دیگر پریدن و پناه گرفتن و زمان  جنگ های سرنوشت ساز پایان یافته  و اکنون یاد و خاطره این سردار بزرگ اسلام همچنان باقی است.

مصطفى چمران به سبب علاقه شدیدى که به یادگیرى مسائل مذهبى داشت از ۱۵ سالگى در درس تفسیر آیت الله طالقانى (رحمة الله علیه) و دروس منطق و فلسفه استاد شهید مطهرى رحمة الله علیه شرکت جست و از این رهگذر بهره هاى فراوانى برد.

او به هنگام تحصیل در دانشکده فنى به عضویت انجمن اسلامى دانشجویان دانشگاه تهران درآمد و از اعضاى فعال این انجمن شد و در جریانات ملى شدن صنعت نفت و مبارزات پس از آن فعالانه شرکت جست.

در سال ۱۳۳۲ ه‍ش با استفاده از بورس تحصیلى دانشجویان ممتاز جهت ادامه تحصیل عازم آمریکا شد و در دانشگاه کالیفرنیا، تحصیلات خود را آغاز کرد. وى در همان دانشکده ، انجمن اسلامى دانشجویان را بنا نهاد و وقتى که رژیم شاعه از فعالیت‌هاى اسلامى اش در آمریکا مطلع شد بورس وى را قطع کرد.

چمران با دریافت ممتازترین درجه علمى که همراه با تحسین بسیارى از صاحبنظران بود درجه دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما را اخذ کرد.

پس از واقعه ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، تصمیم به مبارزه مسلحانه با رژیم گرفت و به همین منظور عازم مصر شد و مدت دو سال دوره آموزش‌هاى چریکى ، و جنگ‌هاى پارتیزانى را گذاراند.

چمران با جمال عبدالناصر رییس جمهور وقت مصر در مسأله ناسیونالیسم عربى که ناصر به آن دامن مى زد اختلاف نظر پیدا کرد و پس از فوت وى عازم لبنان شد.

همزمان با ورود خود به لبنان آموزش دوره چریکى مبارزان ایرانى را آغاز کرد و با کمک امام موسى صدر که از سوى حضرت امام (ره) به نمایندگى ایشان به لبنان اعزام شده بود، گروه حرکت محرومین را بنا نهاد و جناح نظامى آن را که به جنبش امل موسوم است ، پایه گذارى کرد و بر اساس ‍ مبانى اسلام مشغول به فعالیت در این گروه‌ها گردید.

دکتر چمران در لبنان پس از سازماندهى به جنبش امل ضمن حملات بیشمارى که به مواضع صهیونیزم اشغالگر و راستگرایان فالانژ وابسته به این رژیم داشت ، تلفات و ضایعات بسیارى را به دشمن وارد کرد و براستى على وار در معرکه هاى مرگ و حیات به آغوش گرداب‌هاى خطر فرو رفت و در طوفان‌هاى سهمناک سرنوشت ، حسین صفت به استقبال شهادت تاخت . بدین ترتیب خواب راحت را از چشمان غاصبان صهیونیستى ربود و توفیق یافت که خدمات ارزنده و بسیارى را نسبت به امت اسلام انجام دهد.

با اوجگیرى انقلاب اسلامى در ایران که منجر به براندازى رژیم شاهنشاهى و جانشینى رژیم الهى جمهورى اسلامى گردید، دکتر چمران پس از ۲۳ سال که از وطن دور بود به ایران بازگشت و در نخستین اقدام خود نخستین گروه از سپاه پاسداران را در سعد آباد متشکل کرد و به آموزش آنان پرداخت . در همان زمان به معاونت نخست وزیر منصوب شد.

دکتر مصطفى چمران پس از بروز غائله پاوه عازم آن منطقه شد و در تاریخ ۲۵ مرداد ۱۳۵۸ به همراه شهید سرلشکر فلاحى به آن منطقه عزیمت کرد تا از نزدیک ضمن بررسى اوضاع اقدام مناسب را معمول دارد. هلى کوپتر چمران و همراهان در میان حلقه محاصره گروهک‌هاى ضد انقلاب افتاده بودند به مذاکره و گفتگو پرداخت ، از آنان دلجویى کرد و در این زمان از سوى حضرت امام (ره) فرماندهى منطقه به وى سپرده شد.

چمران در جریانات پاوه قدرت و اراده آهنین و ایمان و فداکارى اش را به منصه ظهور رساند و در حالى که در آن شب مخوف همه امیدها رنگ باخته بود و اکثر پاسداران قتل عام شده بودند و حلقه محاصره هر لحظه تنگتر مى شد شب را به سلامت به پایان رسانید. او که از این شب به عنوان شب هولناک نام مى برد و در وصف اوضاع و شرایط مى گوید:

«…صبح ۲۷ / ۵ / ۵۸ بر بالاى دیوار خانه پاسداران ایستاده بودم و به شهر مى نگریستم یکباره فریاد الله اکبر پاسداران به هوا بلند شد، پرسیدم مگر چه شده است گفتند: امام خمینى اعلامیه اى صادر کرده است - اعلامیه‌اى که سرنوشت کردستان و ایران را دگرگون کرد - انقلابى ترین اعلامیه اى که بزرگ مردى ۸۰ ساله بدون آنکه دروس نظامى را خوانده باشد و استراتژى نبرد را بداند و یا در تاکتیک‌هاى مبارزاتى تجربه داشته باشد صادر شده است. امام خمینى فرماندهى قوا را به دست مى گیرد و فرمان مى دهد که ارتش باید در عرض ۲۴ ساعت خود را به پاوه برساند و ضد انقلاب را قلع و قمع کند. تا آن لحظه که فرمان تاریخى امام صادر شد ما حالت تدافعى داشتیم ، از مواضع خود دفاع مى کردیم و سعى داشتیم که موجودیت ناچیز خود را در برابر سیل هجوم دشمن حفظ کنیم ، اما بمحض ‍ انتشار فرمان امام ، همه چیز تغییر پیدا کرد»

او از امام چنین مى گوید:

«…همه دردها و رنجها و ناراحتی‌ها را در ضمیر خود حبس مى کردم تا لحظه اى که در فرماندارى به عکس امام برخوردم یکباره سیل اشک ، ریختن کرد و همه عقده ها و فشارها و ناراحتی‌ها آرامش یافت و خوب احساس ‍ مى کردم که فقط یک قدرت روحى بزرگ در یک ابرمرد قادر است چنین معجزه اى کند امیدوارم که ملت ما نیز قدر رهبر عظیم انقلابى خود را بدانند…»

چمران حماسه ساز در عرض ۱۵ روز همه شهرها و راهها و مواضع استراتژیک منطقه را آزاد کرد و کردستان از این مرحله به سلامتى گذر کرد.

پس از این پیروزى درخشان ، دکتر چمران از سوى حضرت امام (ره) به وزارت دفاع منصوب شد و سپس دراردیبهشت ۱۳۵۹، به سمت نمایندگى و ناظر امام در شوراى عالى دفاع نصب گردید و در کنار حضرت آیت الله خامنه اى «مد ظله العالى» نماینده دیگر امام در این شورا، به امور دفاعى و نظامى مملکت پرداخت . چمران در این سمت براى تغییر و تحول ارتش از نظام طاغوتى به حکومت اسلامى دست به اقدامات وسیعى زد و از هیچ کوششى فروگذار نکرد.

او در انتخابات اولین دوره مجلس شوراى اسلامى در سال ۱۳۵۹ به عنوان نماینده مردم تهران انتخاب و در این سنگر مشغول خدمت به نظام اسلامى شد.

وى پس از انتخاب در یکى از نیایش‌هاى خود مى گوید:

«خدایا مردم آن قدر به من محبت کرده اند و آن چنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار کرده اند که راستى خجلم و آن قدر خود را کوچک مى بینم که نمى توانم از عهده به درآیم ، خدایا تو به من فرصت ده ، توانایى ده تا بتوانم از عهده برآیم و شایسته این همه مهر و محبت باشم»

با شروع جنگ تحمیلى عراق علیه ایران در ۳۱ شهریور ۵۹، دکتر چمران در معیت حضرت آیت الله خامنه‌اى «مدظله العالى» با اجازه از حضرت امام (ره) عازم جبهه جنگ شد و درست شب بعد از ورود به خوزستان ، اولین حمله چریکى خود را به همراه تعدادى از نیروهاى اسلام علیه تانکهاى دشمن که تا نزدیکى اهواز رسیده بودند انجام داد و همین عملیات باعث شد تا نیروهاى دشمن کیلومترها عقب بنشینند. این اقدام در واقع اولین مبارزه وى در جنگ تحمیلى بود.

دکتر چمران ستاد جنگ‌هاى نامنظم را در اهواز تشکیل داد و به سازماندهى آن گروه چریکى پرداخت. شهید چمران آن چنان شیفته رویارویى با دشمن بود که در نیایش‌هاى با معبودش مى‌گوید:

«خدایا، هنگامى که شیپور جنگ طنین انداز مى شود قلب من شکفته شده به هیجان در مى آید، زیرا جنگ مرد را از نامرد مشخص مى کند. اى خداى بزرگ ترا شکر مى کنم که در خلال جنگ‌ها، ایمان و فداکارى مو منین را ظاهر کردى و مدعیان دروغین انقلاب را رسوا نمودى.»

دکتر چمران اقدام بسیارى مهمى که درجنگ کرد این بود که واحد مهندسى بسیار فعالى را براى ستاد خود فراهم کرد که در یک مورد، با نصب پمپهاى بسیار قوى آب رودخانه را پمپاژ و با ساخت کانالى به طول ۲۰ کیلومتر و عرض ۱۰۰ متر این آب را به درون کانال سرازیر کردند و باعث شدند تا تانک‌هاى دشمن براى فرار از زمینهاى باتلاقى ، کیلومترها عقب نشینى کنند و از فکر تسخیر اهواز خارج شوند و این همه در مدت یک ماه صورت پذیرفت.

از دیگر کارهاى اساسى دکتر چمران که در جنگ شاخص بود ایجاد هماهنگى بین نیروهاى سپاه و ارتش که در کنار این‌ها نیروهاى مردمى نیز بودند و در عملیات‌هاى دلاورانه مى‌جنگیدند بود.

در زمانى که سوسنگرد به دست دشمن افتاد و قواى عراق این شهر را مورد تاخت و تاز بى رحمانه خود قرار دادند، او ضمن آماده کردن ارتش ، سپاه و نیروهاى مردمى و ایجاد ارتباط و هماهنگى لازم بین اینها جهت آزاد سازى شهر سوسنگرد عازم این منطقه شد و طى یک عملیات برق آسا و خطرناک از جاده اهواز - سوسنگرد به دشمن حمله کرد و پس از مدتى که به نبرد پرداخت ، ناگاه متوجه محاصره خود و نیروهایش توسط سپاه دشمن شد و در حالى که تانک‌ها از هر طرف به آنها هجوم آورده بودند مبارزه سختى را انجام داد و در همین اثنا بود که از ناحیه پاى چپ مجروح شد و به طورى معجزه آسا از معرکه جنگ و محاصره دشمن به سوى اهواز جهت درمان اعزام شد.

خبر مجروح شدن چمران باعث خشم رزمندگان شد، بنابراین با عزمى راسختر از گذشته ، ضمن یورش بى امان خود به دشمن در شهر سوسنگرد، آنجا را از دست او آزاد ساختند و جان پاسداران محاصره شده را نجات دادند.

چمران تنها یک شب را در بیمارستان اهواز گذراند و على رغم اصرار شدید پزشکان معالج مبنى بر ادامه درمان در بیمارستان به ایشان جواب رد داد و عازم مقر ستاد جنگ‌هاى نامنظم شد.

دکتر چمران عاشق جنگ و جهاد فى سبیل الله بود و بیش از همه عاشق وصل به خدا بود و همیشه آرزوى شهادت داشت؛

«در مقام شهادت ، انسان همه هستى خود را خالصانه و عاشقانه قربانى خدا مى کند و در امواج صعود معراجى خود به ملکوت اعلى به قله اى از عشق و ایثار و فنا مى رسد که فورا و مستقیما به خدا متصل مى شود، در خدامحو مى گردد. در وجود خدا حیات ابدى مى یابد، جز خدا نمى گوید، جز خدا نمى بیند و جز خدا نمى جوید و این عالى ترین درجه تکامل انسانى است . شهید، عصاره و نتیجه و اوج مبارزه حق علیه باطل در طول تاریخ است.»

او درباره عشق و علاقه به دین و مرز و بوم مى گوید:

«قسم به خون قسم به شرف ، قسم به شهادت ، قسم به انقلاب ، قسم به رسالت ، قسم به خدا که تا آخرین قطره خون خود علیه دشمنان داخلى و خارجى مى جنگیم و از انقلاب مقدس اسلامى ایران و استقلال این آب و خاک پاسدارى مى کنیم و تا استقرار حکومت حق و عدل در سرتاسر عالم و تا نابودى کامل طاغوتها و شیطانها دست از مبارزه بر نمى داریم و خداى بزرگ برابر آنچه مى گوییم شهید و شاهد است.»

دکتر چمران در اسفند ۱۳۵۹ و پس از مدت کوتاهى که از زمان مجروح شدنش مى گذشت ، عصا را کنار گذاشت و براى اولین بار به حضور امام (ره) رسید و گزارشها و اوضاع منطقه را به عرض امام (ره) رسانید و از بحر بیکران فیض او بهره ها بود.

در این دیدار حضرت امام (ره) در حق او و تمامى رزمندگان اسلام دعا فرمود.

وى که از رکود حاکم بر جبهه ها (به سبب پاره اى از خیانت‌ها و کارشکنی‌هاى بنى صدر و معدودى از دیگر افراد نفوذى در دستگاه‌هاى مربوط به جنگ) به شدت رنج مى‌برد و در فکر تحرک بخشیدن به جبهه ها و عملیاتى کردن نیروها بود، طرح حمله به ارتفاعات الله اکبر و بستان را ریخت و تصمیم گرفت تا ارتباط شمالى و جنوبى نیروهاى دشمن را قطع کند. در نهایت نیز با یک حمله برق آسا و هماهنگ در تاریخ ۳۱ اردیبهشت ۱۳۶۰ این ارتفاعات را فتح کرد و حماسه اى دیگر از خود و نیروهاى تحت امرش به یادگار گذاشت و براستى که این پیروزى موفقیتى چمشگیر و قابل توجه بود، زیرا بزرگترین پس از فتح سوسنگرد به شمار مى آید.

او و ایرج رستمى فرمانده شجاعش به همراه نیروهایشان تا ۲ روز بعد تمام مقاومت‌هاى مذبوحانه دشمن را در هم شکستند و تپه هاى شحیطیه را به تصرف خویش درآوردند و چون امکان آزادى بستان فراهم نشد لذا چمران طرح آزاد سازى دهلاویه را بررسى کرد. در این عملیات با نصب پل روى رودخانه خروشان کرخه و عبور قواى اسلام از آن و با حمله به دشمن آن مکان را فتح کرد و این عملیات اولین پیروزى بعد از عزل بنى صدر بود و براستى که این پیروزى دل همه نیروهاى اسلام و امت مسلمان را شاد کرد.

دکتر چمران در تاریخ ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ و یک روز قبل از شهادتش در اهواز و در جلسه شوراى عالى دفاع براى آخرین بار شرکت کرد و پس از آنکه خبر شهادت فرمانده نیروهاى دهلاویه ، ایرج رستمى را در سحرگاه ۳۱/۳/۱۳۶۰ دریافت کرد بسرعت فرد دیگرى را براى فرماندهى انتخاب کرد و با خود به دهلاویه برد.

دکتر چمران در شب قبل و در جلسه مشورتى ستاد جنگ‌هاى نامنظم ، وصایاى بى سابقه اى کرد و مطالبى گفت که حکایت از وصال او مى نماید و بى اختیار همگان این موضوع را درک مى کنند.

او به طرف سوسنگرد به راه افتاد و در پشت نزدیکترین خاکریز با عراقی‌ها ایستاد. خمپاره ها چپ و راست در اطراف او به زمین مى خوردند که ناگهان خمپاره اى در نزدیک او منفجر شد و وى را از ناحیه پشت سر مورد اصابت ترکش قرار داد.

چمران بارها این نیایش را زمزمه مى کرد:

«اى حسین ، در کربلا تو یکایک شهداء را در آغوش مى کشیدى ، مى بوسیدى ، وداع مى کردى ، آیا ممکن است هنگامى که من نیز به خاک و خون مى غلطم ، تو دست مهربان خود را بر قلب سوزان من بگذارى و عطش عشق مرا به تو و به خداى تو سیراب کنى؟»

در حالى که یارانش جهت نجات او از مرگ اقدامات وسیعى را انجام مى دادند او که در حال اغما بود سرانجام به دیدار معشوق شتافت و در داخل آمبولانس ، در مسیر سوسنگرد به اهواز دعوت حق را لبیک گفت و به مقام رفیع شهادت که همواره آن را آرزو مى کرد نایل آمد.

امام امت (ره) در وصف وى مى فرماید:

«چمران عزیز با عقیده پاک و خالص غیر وابسته به دستجات و گروه‌هاى سیاسى و عقیده به هدف بزرگ الهى ، جهاد در راه آن ، از آغاز زندگى شروع و به آن ختم کرد. او در حمایت با نور معرفت و پیوستگى به خدا قدم نهاد و در راه سرافرازى آن به جهاد برخاست و جان خود را نثار کرد. او با سرافرازى زیست و با سرافرازى شهید شد و به حق رسید».

در جاى دیگر مى فرماید:

«چمران با عزت و عظمت و با تعهد به اسلام جان خودش را فدا کرد و در این دنیا، شرف را بیمه کرد و در آن دنیا رحمت خدا را بیمه کرد.»

حضرت آیت الله العظمى خامنه‌اى «مدظله العالى» در وصف دکتر چمران مى فرماید:

«بهترین و شورانگیزترین دورانهاى زندگى چمران موقعى بود که یک تلاشى مستمر، مسلحانه و پرخطر در راه آزادى ملت اسلام داشت و سرگرم مجاهدت خونین با دشمنان سوگند خورده اسلام شد.»

 

مصطفی گفت: اگر رضایت ندهید، شهید نمی‌شوم

 

زندگی پرفراز و نشیب مصطفی چمران، از ایران تا آمریکا و از جبل‌عامل لبنان تا دهلاویه خوزستان و از دانشگاه تا جنگ و مبارزه، از جمله برگ‌های افتخارآفرین است. چندی پیش، «غاده چمران» همسر لبنانی شهید چمران، بخش‌هایی از زندگی مشترک خود با مصطفی چمران را بازگو نمود و این اظهارات تحت عنوان کتاب «نیمه پنهان ماه» به چاپ رسید.

 

آنچه می‌خوانید، بخش‌هایی از این کتاب است: پدرم بین آفریقا و چین تجارت می‌کر د و من فقط خرج می‌کردم، هر طوری که می‌خواستم. پاریس و لندن را خوب می‌شناختم، چون همه لباس‌هایم را از آنجا می‌خرید.

در طی دیداری که به اصرار امام موسی صدر برگزار شد، ایشان به من گفت: «ما مؤسّسه‌ای داریم برای نگهداری بچّه‌های یتیم. فکر می‌کنم کار در آنجا با روحیه شما سازگار باشد. من می‌خواهم شما بیایی آنجا با چمران آشنا شوی» و تا قول رفتن به مؤسّسه را از من نگرفت، نگذاشت برگردم.

 

یک شب در تنهایی همانطور که داشتم می‌نوشتم، چشمم به یک نقّاشی که در تقویمی‌چاپ شده بود، افتاد. یکی از نقّاشی‌ها زمینه‌ای کاملا سیاه داشت و وسط این سیاهی، شمع کوچکی می‌سوخت که نورش در مقابل این ظلمت، خیلی کوچک بود. زیر نقّاشی به عربی شاعرانه‌ای نوشته شده بود:

«من ممکن است نتوانم این تاریکی را از بین ببرم، ولی با همین روشنایی کوچک، فرق ظلمت و نور و حق و باطل را نشان می‌دهم و کسی که دنبال نور است، این نور هر چقدر کوچک باشد، در قلب او بزرگ خواهد بود».

آن شب، تحت تاثیر این شعر و نقّاشی خیلی گریه کردم.

 

هنوز پس از گذشت این مدّت، نمی‌توانم نهایت حیرتم را در اوّلین برخورد با شاعر آن شعر و نقّاش آن تصویر درک کنم. او کسی نبود جز «مصطفی چمران»... .

 

مصطفی لبخند به لب داشت و من خیلی جا خوردم، فکر می‌کردم کسی که اسمش با جنگ گره خورده و همه از او می‌ترسند، باید آدم قسی‌ای باشد، حتی می‌ترسیدم، اما لبخند او و آرامشش مرا غافلگیر کرد... .

مصطفی شروع کرد به خواندن نوشته‌های من، گفت: «هر چه نوشته‌اید خوانده‌ام و دورادور با روحتان پرواز کرده‌ام» و اشک‌هایش سرازیر شد... .

 

من با فرهنگ اروپایی بزرگ شده بودم. حجاب درستی نداشتم و ... .

یادم هست در یکی از سفرهایی که به روستاها می‌رفتیم، مصطفی در داخل ماشین هدیه‌ای به من داد. اوّلین هدیه‌اش به من بود و هنوز ازدواج نکرده بودیم، خیلی خوشحال شدم و همانجا باز کردم دیدم روسری است. یک روسری قرمز با گل‌های درشت. من جا خوردم امّا او لبخند زد و به شیرینی گفت: «بچه‌ها دوست دارند شما را با روسری ببینند».

 

من می‌دانستم بقیه افراد به مصطفی حمله می‌کنند که شما چرا خانمی‌را که حجاب ندارد می‌آوری مؤسّسه، ولی مصطفی خیلی سعی می‌کرد ـ خودم متوجّه می‌شدم ـ مرا به بچه‌ها نزدیک کند. نگفت این حجابش درست نیست، مثل ما نیست، فامیل و اقوام آنچنانی دارد، اینها روی من تاثیر گذاشت. او مرا مثل یک بچه کوچک قدم به قدم جلو برد، به اسلام آورد... .

 

آن روز همین که رسید خانه (دو ماه از ازدواجشان گذشته بود) در را باز کرد و چشمش افتاد به مصطفی شروع کرد به خندیدن. مصطفی پرسید «چرا می‌خندی» و غاده که چشم‌هایش از خنده به اشک نشسته بود گفت «مصطفی تو کچلی ... من نمی‌دانستم!» مصطفی هم شروع کرد به خندیدن... .

 

...گفتند داماد باید بیاید کادو بدهد به عروس. این رسم ماست. داماد باید انگشتر بدهد. من اصلا فکر اینجا را نکرده بودم. مصطفی وارد شد و یک کادو آورد، رفتم باز کردم دیدم شمع است. کادوی عقد، شمع آورده بود. متن زیبایی هم کنارش بود. سریع کادو را بردم قایم کردم. همه گفتند چی هست، گفتم «نمی‌توانم نشان بدهم» اگر می‌فهمیدند می‌گفتند داماد دیوانه است. برای عروس کادو شمع آورده.

 

مادرم گفت: «حال شما را کجا می‌خواهد ببرد؟ کجا خانه گرفته؟» گفتم: می‌خواهم بروم مؤسسه با بچه‌ها » مادرم رفت آنجا را دید، فقط یک اتاق بود با چند صندوق میوه به جای تخت ... .

مادرم یک هفته بیمارستان بستری بود ... مصطفی دست مادرم را می‌بوسید و اشک می‌ریخت. مصطفی خیلی اشک می‌ریخت. مادرم تعجب کرد. شرمنده شده بود از این همه محبت.

 

روزی که مصطفی به خواستگاری‌اش آمد مامان به او گفت: «شما می‌دانید این دختر که می‌خواهید با او ازدواج کنید چطور دختری است؟ این صبح‌ها که از خواب بلند می‌شود هنوز رفته که صورتش را بشوید و مسواک بزند کسی تختش را مرتب کرده لیوان شیرش را جلو در اتاقش آورده و قهوه آماده کرده‌اند. شما نمی‌توانید با مثل این دختر زندگی کنید، نمی‌توانید برایش مستخدم بیاورید اینطور که در خانه‌اش هست». مصطفی خیلی آرام اینها را گوش داد و گفت: «من نمی‌توانم برایش مستخدم بیاورم، اما قول می‌دهم تا زنده‌ام، وقتی بیدار شد، تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم دم تخت» و تا شهید شد، اینطور بود. حتی وقت‌هایی که در خانه نبودیم در اهواز در جبهه اصرار می‌کرد خودش تخت را مرتب کند.

می‌رفت شیر می‌آورد خودش قهوه نمی‌خورد ولی می‌دانست ما لبنانی‌ها عادت داریم، درست می‌کرد.

 

... من گاهی به نظرم می‌آمد مصطفی سعه‌ای دارد که می‌تواند همه عالم را در وجودش جا بدهد و همه سختی‌های زندگی مشترکمان در مدرسه جبل عامل را.

خانه ما دو اتاق بود در خود مدرسه همراه چهارصد یتیم ... یادم هست اولین عید بعد از ازدواجمان ( که لبنانی‌ها رسم دارند و دور هم جمع می‌شوند ) مصطفی مؤسسه ماند نیامد خانه پدرم. آن شب از او پرسیدم؛ «دوست دارم بدانم چرا نیامدید خانه پدرم» مصطفی گفت، الان عید است خیلی از بچه‌ها رفته‌اند پیش خانواده‌هایشان اینها که رفته‌اند وقتی برگردند برای این دویست، سیصد نفری که در مدرسه مانده‌اند تعریف می‌کنند که چنین و چنان. من باید بمانم با این بچه‌ها ناهار بخورم سرگرمشان کنم که اینها هم چیزی برای تعریف کردن داشته باشند». گفتم: «خوب چرا مامان برایمان غذا فرستاد نخوردید؟ و نان و پنیر و چای خوردید» گفت: «این غذای مدرسه نیست». گفتم: «شما دیر آمدید بچه‌ها نمی‌دیدند شما چی خورده‌اید» اشکش جاری شد گفت: «خدا که می‌بیند».

 

آخرین نامه مصطفی را باز کرد و شروع به خواندن کرد: «من در ایران هستم ولی قلبم با تو در جنوب است در مؤسسه در صور. من با تو احساس می‌کنم فریاد می‌زنم می‌سوزم و با تو می‌دوم زیر بمباران و آتش. من احساس می‌کنم با تو به سوی مرگ میروم، به سوی شهادت؛ به سوی لقای خدا با کرامت. من احساس می‌کنم هر لحظه با تو هستم حتی هنگام شهادت. حتی روز آخر در مقابل خدا. وقتی مصیبت روی وجود شما سیطره می‌کند، دستتان را روی دستم بگیرید و احساس کنید که وجودتان در وجودم ذوب می‌شود. عشق را در وجودتان بپذیرید. دست عشق را بگیرید. عشق که مصیبت را به لذت تبدیل می‌کند مرگ را به بقا و ترس را به شجاعت...».

 

حتی حاضر نبود کولر روشن کند. اهواز خیلی گرم بود و پای مصطفی توی گچ. پوستش به خاطر گرما خورده شده بود و خون می‌آمد اما می‌گفت، «چطور کولر روشن کنم وقتی بچه‌ها در جبهه زیر گرما می‌جنگند».

غاده اگر می‌دانست مصطفی این کارها را می‌کند، عقب نمی‌آید اهواز می‌ماند و اینقدر به خودش سخت می‌گیرد هیچ وقت دعا نمی‌کرد زخمی‌ بشود و تیر به پایش بخورد. هر کس می‌آمد مصطفی می‌خندید و می‌گفت: «غاده دعا کرده من تیر بخورم و دیگر بنشینم سر جایم».

 

قرار نبود برگردد... من امشب برای شما برگشته‌ام

- نه مصطفی تو هیچ وقت به خاطر من برنگشته‌ای برای کارت آمدی

- امشب بر گشتم به خاطر شما از احمد سعیدی بپرس من امشب اصرار داشتم به اهواز برگردم هواپیما نبود. تو می‌دانی من در همه عمرم از هواپیمای خصوصی استفاده نکرده‌ام ولی امشب اصرار داشتم برگردم، با هواپیمای خصوصی آمدم که اینجا باشم... .

وارد اتاق شدم دیدم مصطفی روی تخت دراز کشیده فکر کردم خواب است او را بوسیدم. مصطفی روی بعضی چیزها حساسیت داشت یک روز که آمدم دمپایی‌هایش را بگذارم جلوی پایش خیلی ناراحت شد دوید دو زانو شد و دست‌هایم را بوسید... آن شب خیلی تعجب کردم که وقتی حتی پایش را بوسیدم تکان نخورد احساس کردم بیدار است اما چیزی نمی‌گوید چشم‌هایش را بسته بود... و گفت: «من فردا شهید می‌شوم» ... ولی من می‌خواهم شما رضایت بدهید اگر رضایت ندهید شهید نمی‌شوم ... من فردا از اینجا می‌روم و می‌خواهم با رضایت کامل شما باشد... آخر رضایتم را گرفت ... نامه‌ای داد که وصیjعل گذشته به مصطفی فکر می‌کرد؟ مصطفی که کنار اوست. نگاهش کرد. گفت: «یعنی فردا که بروی دیگر تو را نمی‌بینم؟» مصطفی گفت :«نه» غاده در صورتش دقیق شد و بعد چشمهایش را بست گفت: «باید یاد بگیرم، تمرین کنم چطور صورتت را با چشم بسته ببینم» یقین پیدا کردم که مصطفی امروز اگر برود دیگر بر نمی‌گردد. دویدم و کلت کوچکم را بر داشتم آمدم پایین. نیتم این بود مصطفی را بزنم، بزنم به پایش تا نرود ... مصطفی در اتاق نبود... .

...بعد بچه‌ها آمدند که ما را ببرند بیمارستان گفتند دکتر زخمی‌ شده، من بیمارستان را می‌شناختم وارد حیاط که شدیم من دور زدم رفتم طرف سردخانه. می‌دانستم که مصطفی شهید شده و در سردخانه است زخمی ‌نیست.

من آگاه بودم که مصطفی دیگر تمام شد... .

احساس می‌کردم خدا خطرات زیادی رفع کرد به خاطر مرد صالحی که یک روز قدم زد در این سرزمین به خلوص ... مصطفی ظاهر زندگیش همه سختی بود. واقعا توی درد بود مصطفی. خیلی اذیت شد. شب‌ها گریه می‌کرد راه می‌رفت ..بیدار می‌ماند ..آن لحظه در سردخانه وقتی دیدم مصطفی با آن سکینه خوابیده، آرامش گرفتم.

 

چون ما در تهران خانه نداشتیم، در مسجد محل، محله بچگی‌اش غسلش داده بودند و او با آرامش خوابیده بود من سرم را روی سینه‌اش گذاشتم و تا صبح در مسجد با او حرف زدم ... .

... تا ظهر مراسم تمام شد و مصطفی را خاک کردند. آن شب باید تنها برمی‌گشتم آن لحظه احساس کردم که مصطفی واقعا تمام شد... . بعد از شهادت مصطفی از خانه بیرون آمدم چون مال دولت بود هیچ چیز جز لباس تنم

نداشتم حتی پول داشتم خرج کنم ... .

... هر شب را یکجا می‌خوابیدم و بیشتر در بهشت زهرا کنار قبر مصطفی ... .

 

از لبنان که آمدیم هرچه داشتیم گذاشتیم برای مدرسه و در ایران هم که هیچ ... .

می‌گفت دوست دارم از دنیا بروم و هیچ نداشته باشم جز چند متر قبر و اگر این را هم یکجور نداشته باشم بهتر است ... .

و چقدر شبیه است شهید بزرگوار مصطفی چمران به سلمان فارسی صحابه خاص پیامبر اسلام (ص) و یار دیرین امیرالمومنین حضرت  علی بن ابیطالب علیه السلام.

خدایا من از تو یک چیز می‌خواهم با همه اخلاصم که محافظ غاده باش و در خلا تنهایش نگذار! من می‌خواهم که بعد از مرگ او را ببینم در پرواز. خدایا! می‌خواهم غاده بعد از من متوقف نشود و می‌خواهم به من فکر کند مثل گلی زیبا که در راه زندگی و کمال پیدا کرد و او باید در این راه بالا و بالاتر برود. می‌خواهم غاده به من فکر کند، مثل یک شمع مسکین و کوچک که سوخت در تاریکی تا مرد و او از نورش بهره برد برای مدتی بس کوتاه.

می‌خواهم او به من فکر کند، مثل یک نسیم که از آسمان روح آمد و در گوشش کلمه عشق گفت و رفت به سوی کلمه بی‌نهایت

غاده چمران

 

گلچینی از مناجات های شهید چمران

" خدایا تو مرا عشق کردی که در قلب عشاق بسوزم. تو مرا اشک کردی که در چشم یتیمان بجوشم. تو مرا آه کردی که از سینه بینوایان و دردمندان به آسمان صعود کنم. تو مرا فریاد کردی که کلمه حق را هر چه رساتر برابر جباران اعلام نمایم. تو مرا در دریای مصیبت و بلا غرق کردی و در کویر فقر و حرمان تنهایی سوزاندی. خدایا تو پوچی لذات زودگذر را عیان نمودی، تو ناپایداری روزگار را نشان دادی. لذت مبارزه را چشاندی. ارزش شهادت را آموختی."

 

نجواهایی دیگر از دکتر چمران با خدای بزرگ

خدایا

عذر میخواهم از این که بخود اجازه میدهم که با تو راز و نیاز کنم

عذر میخواهم که ادعا های زیاد دارم در مقابل تو اظهار وجود میکنم

در حالی که خوب میدانم وجود من زائیده ی اراده من نیست و بدون خواسته ی تو هیچ و پوچم ,

عجیب آنکه

از خود میگویم

منم میزنم

خواهش دارم و آرزو میکنم

 

خدایا...

تو مرا عشق کردی که در قلب عشاق بسوزم

تو مرا اشک کردی که در چشم یتیمان بجوشم

تو مرا آه کردی که از سینه ی بیوه زنان و دردمندان به آسمان صعود کنم

تو مرا فریاد کردی که کلمه ی حق را هر چه رسا تر برابره جباران اعلام نمایم

تو تار و پود وجود مرا با غم و درد سرشتی

تو مرا به آتش عشق سوختی

تو مرا در توفان حوادث پرداختی , در کوره ی غم و درد گداختی

تو مرا در دریای مصیبتو بلا غرق کردی

و در کویره فقر و هرمان و تنهائی سوزاندی.

 

خدایا ...

تو به من

پوچیه لذات زود گذر را نمودی

ناپایداری روزگار را نشان دادی

لذت مبارزه را چشاندی

ارزش شهادت را آموختی

 

خدایا

تو را شکر میکنم

که از پوچی ها و ناپایداریها و خوشیها و قید و بندها آزادم نمودی

و مرا در توفانهای خطرناک حوادث رها کردی و در غوغای حیات در مبارزه ی با ظلم و کفر غرقم

نمودی و مفهوم واقعی حیات را به من فهماندی.

 

فهمیدم : سعادت حیات در خوشی و آرامش و آسایش نیست

بلکه در درد و رنج و مصیبت و مبارزه با کفر و ظلم

و بالاخره شهادت است

روحش شاد و راهش پر روهرو باد.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۳/۳۱
شهید محمدی قرقی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی